مثلا غزل
بار دگر مزده ز یار امده وقت خوش بوس و کنار امده
مهلت دیرینه به تلخی گذشت مزده جامی به خمار امده
غصه وغم بارخود انداخت رفت از رخ ماه پرده کنار امده
بسته شده چشم به هر بد دلی اشگ به چشمان نگار امده
گر چه شد ایام به تلخی زهر موسم غمخواری یار امده
مستی ورندی نه هوس بودوخام مستم و رندم چو هزار امده
صید من از دام رها گشته بود حال غزالم به شکار امده
موسم دی رفت به سرمای سخت شکر خدارا که بهار امده
مجلس عیش است نوازید ساز ساقی ما باده گسار امده
در بر دلدار چو دلدار رفت شاخه عشق است به بار امده
شاعر : خودم
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۰/۰۵ ساعت توسط بداغی
|